کتاب تفسیر باران جلد پنجم
#معرفی_کتاب
#تفسیر_باران
کتاب تفسیر باران جلد پنجم
نوع مستند : کتاب
چکیده :
نویسنده / مترجم : مهدی خدامیان آرانیزبان
کتاب : فارسیحجم کتاب : 3.3 مگابایتنوع
فایل : PDF
تعداد صفحه : 368
کتاب تفسیر باران جلد پنجم به تفسیر سوره های یوسف – رعد – ابراهیم – حجر – نحل می پردازد .
در تفسیر آیه 101 سوره یوسف می خوانیم :خاندان یعقوب زندگی خود را در مصر آغاز کردند ، قدرت و عظمت یوسف روز به روز زیادتر می شد ، سال های قحطی هم به سر آمد ، یوسف مردم را به یکتاپرستی دعوت کرد و از آنان خواست تا از عبادت بت ها دست بردارند ، او بارها با پادشاه سخن گفت و توانست او را هم یکتا پرست کند .
وقتی پادشاه ایمان آورد ، تصمیم مهمی گرفت ، او دلش برای آبادانی مصر می سوخت ، او جز صداقت و درستکاری از یوسف ندیده بود ، قدرت را به یوسف داد ، او می دانست که هیچ کس مانند یوسف ، شایستگی حکومت بر مصر را ندارد .
روزی از روزها ، یوسف سوار بر اسب شد و از شهر خارج شد و به بیابان رفت و در آن جا نماز خواند ، سپس دست به سوی آسمان گرفت و چنین گفت :
خدایا ! تو این پادشاهی را به من دادی و مرا فرمانروای مصر گرداندی و علم تعبیر خواب به من آموختی ، تو پدید آورنده آسمان ها و زمین هستی ! در دنیا و آخرت ، دوست و یار و یاور من تو هستی .
جبرئیل از آسمان نازل شد و به یوسف گفت :
– ای یوسف ! حاجت تو چیست ؟
– از خدا می خواهم که عاقبت به خیر بشوم ، وقتی مرگ من فرا می رسد ، بر دین او باشم و تسلیم امر او . وقتی از این دنیا رفتم ، با نیکوکاران محشور گردم .
این درس بزرگی بود که یوسف به همه داد ، درست است که او پیامبر است ، اما اکنون به قدرت رسیده است ، از فتنه های شیطانی می ترسد …
کتاب : فارسیحجم کتاب : 3.3 مگابایتنوع
فایل : PDF
تعداد صفحه : 368
کتاب تفسیر باران جلد پنجم به تفسیر سوره های یوسف – رعد – ابراهیم – حجر – نحل می پردازد .
در تفسیر آیه 101 سوره یوسف می خوانیم :خاندان یعقوب زندگی خود را در مصر آغاز کردند ، قدرت و عظمت یوسف روز به روز زیادتر می شد ، سال های قحطی هم به سر آمد ، یوسف مردم را به یکتاپرستی دعوت کرد و از آنان خواست تا از عبادت بت ها دست بردارند ، او بارها با پادشاه سخن گفت و توانست او را هم یکتا پرست کند .
وقتی پادشاه ایمان آورد ، تصمیم مهمی گرفت ، او دلش برای آبادانی مصر می سوخت ، او جز صداقت و درستکاری از یوسف ندیده بود ، قدرت را به یوسف داد ، او می دانست که هیچ کس مانند یوسف ، شایستگی حکومت بر مصر را ندارد .
روزی از روزها ، یوسف سوار بر اسب شد و از شهر خارج شد و به بیابان رفت و در آن جا نماز خواند ، سپس دست به سوی آسمان گرفت و چنین گفت :
خدایا ! تو این پادشاهی را به من دادی و مرا فرمانروای مصر گرداندی و علم تعبیر خواب به من آموختی ، تو پدید آورنده آسمان ها و زمین هستی ! در دنیا و آخرت ، دوست و یار و یاور من تو هستی .
جبرئیل از آسمان نازل شد و به یوسف گفت :
– ای یوسف ! حاجت تو چیست ؟
– از خدا می خواهم که عاقبت به خیر بشوم ، وقتی مرگ من فرا می رسد ، بر دین او باشم و تسلیم امر او . وقتی از این دنیا رفتم ، با نیکوکاران محشور گردم .
این درس بزرگی بود که یوسف به همه داد ، درست است که او پیامبر است ، اما اکنون به قدرت رسیده است ، از فتنه های شیطانی می ترسد …